جدول جو
جدول جو

معنی روزگار گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

روزگار گشتن
(شُ دَ)
دگرگون شدن روزگار:
و گر گشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
زمان گذشتن. وقت گذشتن: اندر آمدن و شدن ما بیست وهشت ماه روزگار گذشته بود. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زمان بردن. طول کشیدن. وقت گرفتن: از چاشتگاه تا نماز پیشین روزگار گرفت تا همگان بگذشتند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
وقت گذراندن. گذراندن روزگار. عمر صرف کردن: این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم. (کلیله و دمنه). ماهیخواری... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت. (کلیله و دمنه). شنزبه... در خصب و نعمت روزگار میگذاشت. (کلیله و دمنه). اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
وقت گذشتن. صرف شدن عمر:
سه روز اندرین کار شد روزگار
که جویند از ایران یکی شهریار.
فردوسی.
سه روز اندرآن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار.
فردوسی.
دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی). نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا