وقت گذراندن. گذراندن روزگار. عمر صرف کردن: این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم. (کلیله و دمنه). ماهیخواری... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت. (کلیله و دمنه). شنزبه... در خصب و نعمت روزگار میگذاشت. (کلیله و دمنه). اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد. (کلیله و دمنه)
وقت گذراندن. گذراندن روزگار. عمر صرف کردن: این شهر را سخت دوست داشتی که آنجا روزگاری بخوشی گذاشته بود. (تاریخ بیهقی). در بیم و هراس روزگار گذاشتیم. (کلیله و دمنه). ماهیخواری... روزگار درخصب و نعمت میگذاشت. (کلیله و دمنه). شنزبه... در خصب و نعمت روزگار میگذاشت. (کلیله و دمنه). اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فائت گردد. (کلیله و دمنه)
وقت گذشتن. صرف شدن عمر: سه روز اندرین کار شد روزگار که جویند از ایران یکی شهریار. فردوسی. سه روز اندرآن جنگ شد روزگار چهارم ببخشود پروردگار. فردوسی. دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی). نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید. (تذکره الاولیاء عطار)
وقت گذشتن. صرف شدن عمر: سه روز اندرین کار شد روزگار که جویند از ایران یکی شهریار. فردوسی. سه روز اندرآن جنگ شد روزگار چهارم ببخشود پروردگار. فردوسی. دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی). نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید. (تذکره الاولیاء عطار)